لغت نامه دهخدا
اتم. [ اَ ت َم م ] ( ع ن تف ) تمامتر. کامل تر.
- بوجه اتم ؛ بوجه اکمل.
اتم. [ اُ ت ُ ] ( ع اِ ) زیتون برّی. لغتی است در عُتُم. ( منتهی الارب ).
اتم. [ اَ ت َ ] ( اِخ ) نام وادیی است. ( منتهی الارب ). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه ؛ اسم واد.
اتم. [ اَ ] ( اِخ ) جبل حرّة بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است.
اتم. [ اَ ت َ] ( ع مص ) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن. ( منتهی الارب ). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بریدن. || مقیم بودن بجای. بودن به جایی. || درنگی کردن. ( منتهی الارب ). درنگی. || کاهل شدن. کاهلی.