لغت نامه دهخدا
ابطال صف آرای درآیند به ابطال
اعلام جهانگیر درآرند به اعلام.مسعودسعد.ابطال در ظلمات معرکه به نور شموع رماح وعکس مشاعل سلاح استضائه نمودند. ( تاریخ معجم ).
ابطال. [ اِ ] ( ع مص ) باطل کردن. نقض. رد. نسخ. الغاء. عزل کردن. شکستن. لغو کردن. اِقاله. نادرست کردن. تباه کردن. ناچیز کردن : بمجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن و در ابطال ایشان سعی نمودن... تیشه بر پای خود زدن بود. ( کلیله و دمنه ). || دروغ و باطل و هزل گفتن. باطل آوردن.