لغت نامه دهخدا
ز مادر همه مرگ را زاده ایم
همه بنده ایم ارچه آزاده ایم.فردوسی.چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد.فردوسی.از ایران جز آزاده هرگز نخاست
گرفت از شما بنده هر کس که خواست.اسدی.سیرت و کردار، گر آزاده ای
بر سنن و سیرت احرار کن.ناصرخسرو.آزاده ای که جوید نام نکو بشعر
چون بندگان ز خلق نباید ستدبها.مسعودسعد.هست زیر فلک گردنده
قانع آزاده و طامع بنده.جامی. || آزادکرده. مُحرّر. مولی. مُعتق :
بریدی سر ساوه شاه آنکه مهر
بر او داشت تا بود گردان سپهر
سپاهی بدانگونه کردی تباه
که بخشایش آرد همی هور و ماه
از آن شاه جنگی منم یادگار
مرا هم چنان دان که کُشتی بزار
ز مادر همه مرگ را زاده ایم
بناچار گردن ورا داده ایم
بمان تا بمانم بدهر اندکی
کز آزادگان تو باشم یکی.فردوسی. || گهری. اصیل. نجیب.شریف. کریم. از طبقه اشراف. به نسب :
مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر.رودکی.گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد بگرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان و خوب گوشت.رودکی ( از سندبادنامه ).فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.خسروی.چو گشتاسب برشد بتخت پدر
که فرّ پدر داشت و بخت پدر
بسر برنهاد آن پدرداده تاج
که زیبنده باشد به آزاده تاج.دقیقی.ای سر آزادگان و تاج بزرگان
شمع جهان و چراغ دوده و نوده.دقیقی.پس و پیش گرد اندر آزادگان
همی رفت [ نوشیروان ] تا آذرآبادگان.فردوسی.چو آمد [ سیاوش ] بر کاخ کاووس شاه
خروش آمد و برگشادند راه
پرستار با مجمر و بوی خوش
بشد پیش او دست کرده بکش
بهر گنج بر سیصد استاده بود
میان ْ در سیاووش آزاده بود.فردوسی.همان نیز گودرز کشوادگان
سر نامداران و آزادگان
بکین سیاوش ده ودوهزار