استدلال

لغت نامه دهخدا

استدلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دلیل خواستن. ( منتهی الارب ). دلیل جستن. گواهی خواستن. ( غیاث ). || دلیل آوردن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). دلیل کردن. دلیل گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بدلیل گرفتن. دلیل ساختن. تمسک. گواه آوردن. شاهد آوردن. استشهاد: در کتب طب هم اشارتی دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی. ( کلیله و دمنه ).
درین معامله یک بیت ازرقی بشنو
نه بر طریق تهجّی بوجه استدلال.انوری.بر قدرت باری تعالی استدلال کند که جهانی در جوانی و عالمی در عالمی و بهشتی در سرشتی و بحری در نهری تعبیه تواند کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 22 ). بدان رقعه برغور فضل و متانت ادب و بلاغت سخن و کمال هنر او استدلال میتوان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 285 ح ). || استدلال، تقریر دلیل است برای ثابت کردن مدلول، خواه از اثر بمؤثر پی برند که آنرا استدلال انی گویند یا بالعکس که آنرا استدلال لمی خوانند یااز یکی از دو اثر به دیگری پی برند. ( تعریفات جرجانی ). 

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - دلیل خواستن. ۲ - دلیل آوردن. ج. استدلالات.

فرهنگ عمید

آوردن برای ثابت کردن مطلبی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دلیل خواستن دلیل جستن رهنمون جستن. ۲ - دلیل آوردن حجت آوردن. جمع: استدلالات.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: حجّت؛ احتجاج؛ دلیل آوری؛ در لغت به معنی دلیل جستن و حجت آوردن) در اصطلاح منطق، کشف قضیه های معلوم به واسطۀ قضیه های مجهول. مثلاً به وسیلۀ این دو قضیۀ معلوم که «جهان دگرگون شونده است و هر دگرگون شونده حادث است»، به کشف این قضیه برسند که «جهان حادث است». استدلال یا حجت سه گونه است: قیاس، استقرا، تمثیل. ۱. قیاس یا استدلال قیاسی، استدلالی است که به واسطۀ آن از حکمی کلی به نتیجه ای جزئی می رسند، چنان که از حکم کلی «هر انسانی فانی است» به نتیجۀ جزئی «سقراط فانی است» می رسند؛ ۲. استقرا یا استدلال استقرایی، استدلالی است که بر طبق آن از بررسی احوال جزئیات به نتیجه ای کلی دست می یابند. (← استقرا) ۳. تمثیل، که دلیل آوردن از امری جزئی یا وجه شبه مشترک است برای رسیدن به حکم واحد. چنان که از حرام بودن شراب، بدین سبب که خاصۀ سکرآوری (مست کردن) در هر دو هست، حکم به حرام بودن آبجو داده اند. استدلال تمثیلی در فقه، قیاس نامیده می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] استدلال آن است که به وسیلۀ قضایای معلوم بتوان قضایای مجهول را کشف کرد.
این واژه در لغت به معنی جستجوی دلیل و بیان حجت است. در اصطلاح منطق، استدلال آن است که به وسیلۀ قضایای معلوم بتوان قضایای مجهول را کشف کرد.چنان که می توان به وسیلۀ این دو قضیۀ معلوم: «جهان دگرگون شونده است و هر دگرگون شونده حادث است» به کشف این قضیه مجهول رسید که: «جهان حادث است».
فرق استدلال و حجت
با آنکه معمولاً حجت و استدلال را به صورت دو اصطلاح مترادف به کار می برند، این دو به طور دقیق بیان گر معنی واحدی نیستند و نمی توان آن دو را به صورت مترادف به کار برد.استدلال واژه ای است در قالب مصدر که بیان گر یک سلسله اعمال ذهنی است و آن، عمل تنظیم کردن و پیوند دادن قضیه های معلوم به قصد کشف قضیه ای مجهول است. بر همین مبناست که اهل منطق استدلال را به «اقامۀ دلیل» و «تقریر دلیل» برای اثبات کردن مطلوب تعریف کرده اند. در این تعریف نیز با به کارگرفتن واژه های «اقامه» و «تقریر»، بر معنی مصدری استدلال تاکید شده است و این معنی را تایید می کند که استدلال یک سلسله عمل کرد ذهنی است. اما حجت، برابر موازین علم صرف، اسم است و آن استدلالی است کامل شده و صراحت یافته و در قالب واژه ها درآمده. بدین معنی که در پی یک سلسله عمل کرد ذهنی است که استدلال کامل گردیده، صراحت یافته و در قالب لفظ در می آید و از آن به حجت تعبیر می شود. می توان گفت حجت، دلیل و برهانی است که در پی عمل کرد ی ذهنی، یعنی در پی استدلال، شکل گرفته و پدید می آید. بر همین مبناست که در حواشی حاشیۀ ملا عبدالله آمده است که: «حجت بر سه قسم است: قیاس، استقراء و تمثیل. و این از آن رو است که استدلال یا از کلی به جزئی است، یا از جزئی به کلی، و یا از جزئی به جزئی دیگر». می توان از این سخن چنین نتیجه گرفت که چون سه گونه استدلال به قالب واژه ها درآمده و شکل گرفت، سه گونه حجت نیز پدید می آید.
ماخذ
دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر احمد صدر سید جوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری؛ تهران، نشر محبی، چاپ اول، ۱۳۸۶.

ویکی واژه

دلیل خواستن.
دلیل آوردن.
استدلالات.
دليل خواستن. گواهی خواستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم