لغت نامه دهخدا
که ما را دل ابلیس بی راه کرد
ز هر نیکوئی دست کوتاه کرد.فردوسی.سران جهاندار برخاستند
اَبَر پهلوان خواهش آراستند
که ما را بدین جام می جای نیست
به می با تو ابلیس را پای نیست.فردوسی.من در تو فکنده ظن نیکو
ابلیس تو را ز ره فکنده
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از کونده.لبیبی.گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین.منوچهری.خود ابلیس کز آتش تیز بود
چه پاکی بدش یا چه آمدْش سود؟اسدی.ابلیس قادر است ولیکن بخلق در
جز بر دروغ و حیله گری نیست قدرتش.ناصرخسرو.نه بدان لعنت است بر ابلیس
کو نداند همی یمین ز یسار
بل بدان لعنت است کاندر دین
علم داند، بعلم نکْند کار.سنائی.آنکه مرد دها و تلبیس است
او نه خال و نه عم که ابلیس است.سنائی.ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس بهر دستی نباید داد دست.مولوی.همچو ابلیسی که گفت اغویتنی
تو شکستی جام و ما را میزنی.مولوی.پس اگر ابلیس هم ساجد شدی
او نبودی آدم او غیری بدی.مولوی.مخور هول ابلیس تا جان دهد
هر آنکس که دندان دهد نان دهد.سعدی. || و فردوسی گاهی ابلیس گفته و از آن اهرمن دین زردشتی اراده کرده است :
شنیدی همانا که کاوس شاه
بفرمان ابلیس گم کرد راه.فردوسی.بترسیم کو [ کیخسرو ] همچو کاوس شاه
شود کژّ و دیوش بپیچد ز راه
بگفتند با زال و رستم که شاه
بگفتار ابلیس گم کرده راه.فردوسی. || در فارسی گاه همزه مکسوره ابلیس را در ضرورت سقط کرده اند و بلیس گفته اند :