تشجیع

لغت نامه دهخدا

تشجیع. [ ت َ ] ( ع مص ) دلیر کردن کسی را. ( زوزنی ). دلیر کردن و دل دادن کسی را. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد )( از المنجد ). || به شجاعت صفت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || دلیر گردانیدن و پیش فرستادن کسی را بر کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): شجّعه ُ علی الامر؛ جرأه ُ و اَقدمه ُ. ( المنجد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دلیر کردن ، جرأت دادن .

فرهنگ عمید

دلیر کردن، قوی دل ساختن، جرئت دادن.

فرهنگ فارسی

دلیرکردن، قوی دل ساختن، جرات دادن
۱- ( مصدر ) دلیر کردن جرات دادن دل دادن . ۲- دلیر خواندن .

ویکی واژه

دلیر کردن، جرأت دادن.
به شجاعت برانگیختن، قوت قلب دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال زندگی فال زندگی فال احساس فال احساس فال نخود فال نخود