ملک

ملک

اسم دخترانه ملک (تلفظ: malak) در زبان فارسی به معنای فرشته است و به نوعی نشان‌دهنده زیبایی و پاکی است. این نام به عنوان یک اسم خاص، بار معنایی مثبت و روحانی دارد و می‌تواند نماد خوشبختی و سعادت باشد.

در ادبیات و فرهنگ ایرانی، فرشتگان به عنوان موجودات نورانی و خیرخواه شناخته می‌شوند و نام ملک نیز این ویژگی‌ها را به تصویر می‌کشد. انتخاب این نام برای دختران می‌تواند نشان‌دهنده آرزوهای والدین برای داشتن فرزندی با ویژگی‌های نیکو و روحانی باشد.

همچنین، این نام به سادگی قابل تلفظ و به خاطر سپردن است و در بین خانواده‌ها محبوبیت دارد.

لغت نامه دهخدا

ملک. [ م ُ ] ( اِ ) کلول باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 253 ). دانه ای باشد بزرگتر از ماش و آن را پزند و خورند و به عربی جلبان خوانند. ( برهان ) نوعی از غله باشد بزرگتر از ماش که حیوانات را فربه کند و به گاو دهند و به عربی جلبان گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دانه ای سیاه بزرگتر از ماش و مأکول که به تازی جلبان گویند. ( ناظم الاطباء ). دانه ای است چون ماش و بعضی کلول خوانند. در مهذب الاسماء جلبان عربی را به ملک فارسی ترجمه کرده و ظاهراً ملک همان است که امروز خلر می گوییم. ( حاشیه لغت فرس اسدی چ اقبال ص 253 ). قسمی خلر فرومایه. گاودانه. حب البقر. جلبان. سنگنک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): 
بسا کسا که ندیم حریره و بره است 
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی.
ملک. [ م َ ل ِ / م َ ] ( ع اِ ) پادشاه. ج، ملوک. املاک. ( منتهی الارب ). پادشاه.( آنندراج ). پادشاه... و بعضی نوشته که به زمانه قدیم امیر را نیز می گفتند. ( غیاث ). دارای مملکت و پادشاهی و پادشاه. ( ناظم الاطباء ). آنکه از طریق استعلا، سلطنت بر امتی یا قبیله و مملکتی را عهده دار باشد. ( از اقرب الموارد ). خسرو. ملیک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در ایران و متعلقات آن، حکمرانان ولایات و ممالکی را که استقلال کلی نداشته بلکه باجگزار پادشاهان مستقله دیگر بودند ولی حکومت ایشان ارثی و اباً عن جد بوده «ملک » می خوانده اند و این لقب را نیز سلاطین مستقله بدیشان عطا می کرده اند و پادشاهان مستقله از قبیل غزنویه و سلجوقیه و غوریه فیروزکوه و خوارزمشاهیه دارای لقب رسمی «سلطان » بودند، و غالباً این لقب بایستی از دارالخلافه بغداد برای ایشان فرستاده شود چون اول کسی که خود را «سلطان » خواند، به شرحی که درکتب تواریخ مذکور است، سلطان محمود غزنوی بوده است، لهذا ملوک سابق بر غزنویه را چون صفاریه و سامانیه ودیالمه کسی به لقب سلطان نخوانده است، و بعد از فتح بغداد به دست مغول و انقراض خلافت عربیه ظاهراً این نظم و ترتیب مانند بسی از نظامات و ترتیبات دیگر از میان رفت و مفهوم مصطلح این دو لقب با یکدیگر مختلط گردید. ( قزوینی از چهارمقاله چ معین ص 12 مقدمه ). و هم ایشان نوشته اند: ملک را غالباً ( بلکه همیشه ) بر کسی اطلاق می کرده اند که در تحت تبعیت سلطان بوده است که عبارت بوده اند از ولات و حکمرانان ایالات که در سلسله مخصوصی به طور وراثت محصور بوده است و اشبه شی بوده است به خدیوهای مصر... یا راجه های هند نسبت به دولت انگلیس و مرادف بوده است با «پرنس » حالیه. ولی سلطان بدون تردید و شک همیشه اطلاق می شده است به پادشاه مستقل مستبد که ابداً در تحت حمایت و تبعیت کسی دیگر نبوده است. در کتب متقدمین بخصوص طبقات ناصری شواهد بسیار برای این مطلب یافت می شود. 

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع. ] (اِ. ) فرشته. ج. ملایک، ملایکه.
(مَ لِ ) [ ع. ] (اِ. ) پادشاه، صاحب ملک. ج. ملوک.
(مُ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - پادشاهی. ۲ - بزرگی، عظمت.
(مِ ) [ ع. ] ۱ - (اِ. ) آنچه در تصرف شخص باشد. ۲ - زمین متعلق به شخص.

فرهنگ عمید

فرشته.
= خلر
۱. خداوند.
۲. دارای قدرت و سلطه، پادشاه.
آنچه در قبضه و تصرف شخص باشد، زمین یا چیز دیگر که مال شخص باشد.
۱. سرزمین، مملکت.
۲. (اسم مصدر ) پادشاهی.
۳. شصت وهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، ساعة، منجیة، واقیة، مانعة، تبارک.
۴. [مقابلِ ملکوت] جهان محسوسات، عالم شهادت.
۱. خال یا نقطۀ سفید که گاه بر روی ناخن پیدا شود.
۲. ریشه های کنار ناخن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بزرگی عظمت. ۲ - سلطه تسلط. ۳ - پادشاهی: [ کسی که او را شناخت ملک دو جهان یافت. ] ( کشف الاسرار ۴ ) ۵۵٠:۲ - کشور مملکت ولایت: [ پیش از آن هر فوج بتاختنی ملکی گرفته و بحمله ای لشکری شکسته.. ] ( المعجم. چا. دانشگاه.۵ ) ۵ - عالم شهادت ( ابن العربی ) یعنی عالم محسوسات طبیعی ( تاریخ تصوف. دکتر غنی.۶۵۶ ) یا ملک و ملکوت. ۱ - عالم سفلی و عالم مجردات. ۲ - ظاهر جهان و باطن جهان
جمع ملاک

فرهنگ اسم ها

اسم: ملک (دختر) (عربی) (تلفظ: malak) (فارسی: مَلک) (انگلیسی: malak)
معنی: فرشته

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّلِکٌ: شاه - کسی که مقام حکمرانی در نظام جامعه مختص به او است -مالک تدبیر امور مردم و اختیاردار حکومت - پادشاه
معنی مُلْکُ: حکومت (ملک یعنی اینکه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
معنی مَلَکُ: فرشته - فرشته ها (کلمه ملک هم در مورد یک نفر اطلاق میشود، و هم در مورد جمع و در عبارت "و الملک علی أرجائها " جمع است )
معنی مَّلَکُ ﭐلْمَوْتِ: فرشته مرگ (فرشته ای که مأمور قبض روح است وبا نامهای عزرائیل و تریال نامیده شده است)
معنی مَلاَئِکَةُ: فرشتگان (جمع مَلـَک)
معنی مُلْکِهِ: حکومتش - فرمانرواییش (ملک یعنی اینکه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
«مُلک» (بر وزن کُرک) چنان که «راغب» در «مفردات» گوید: به معنای در اختیار گرفتن چیزی و حاکمیت بر آن است.
(بروزن قفل) آن در استعمال قرآن به معنی حکومت و اداره امور است.. برای خدا است حکومت آسمانها و زمین.. پیروی کردند از آنچه شیاطین درباره پادشاهی و حکومت سلیمان می‏گفتند.. مَلِک (به فتح میم و کسر لام) پادشاه و آنکه دارای حکومت است. پادشاه گفت: من هفت گاو فربه می‏بینم... مراد از ملک در آیه فرمانده است که درحدود فرماندهی دارای حکومت و اداره است. طبرسی در معنی آن گفته:«اَلْقادِرُالْواسِعُ الْقُدْرَةِ الَّذی لَهُ السِیاسَةُ وَ الْتَّدْبیرُ» راغب گفته: «هُوَ الْمُتَصَرِفُ بِالْاَمْرِوَالنَّهْیِ فِی الْجُمْهُورِ» آن متخذ از مُلک بضم میم و جمع آن ملوک است. در آیه. ظاهراً مراد استقلال است که بنیاسرائیل در مصر آنرا نداشتند. *** مِلْک: (به کسر میم و سکون لام) مالک شدن و صاحب شدن.. بگو اگر خزائن رحمت خدایم را مالک و دارا بودید آنوقت از ترس انفاق دست باز می‏داشتید. افعال آن بیشتر به معنی قدرت و توانایی آید مثل. برای خویش به نفع و ضرری قادر نیستند. *** مالک: اسم فاعل است. به معنی صاحب مال و صاحب حکومت آید مثل.. که هر دو به معنی صاحب ملک (به کسر میم) است و مثل. گویند ای مالک خدایت ما را بمیراند که به معنی متصرف و حاکم است. *. عاصم، کسائی، خلف و یعقوب حضرمی آن را مالک و دیگران مَلِک (به فتح میم و کسر لام) خوانده‏اند. به نظر می‏آید که مالک در آیه مثل ملک به معنی حاکم و متصرّف است نه به معنی صاحب. زیرا صاحب به مال مناسب است که بگوییم: فلانی صاحب فلان مال است ولی مناسب با «یوم» حکومت است که بگوییم حکمران امروز فلانی است. ملیک: مثل مَلِک به معنی صاحب حکومت است. پرهیزکاران در بهشتها و نهرهااند در نزد صاحب حکومت توانا(خدا). این لفظ فقط یکبار در قرآن آمده است. *** مَلْک: (بروزن فلس). «ملک» را در آیه عاصم و اهل مدینه و اهل کوفه به فتح میم و دیگران به ضمّ و نیز به کسر میم خوانده‏اند و آن مصدر ملک یملک است در صحاح گوید فتح میم از کسر آن افصح می‏باشد. ممکن است مراد از آن حکومت یعنی: ما با قدرت و اختیار در کارمان وعده تو را مخالفت نکردیم... و شاید به معنی ملک و مال باشد یعنی: ما با مال خویش با وعده تو مخالفت نکردیم بلکه چیزهایی از زیور قوم و فرعون داشتیم که آنها را انداختیم و سامری برداشت...
[ویکی فقه] ملک (ابهام زدایی). 

جملاتی از کلمه ملک

تو بودی که نه سال ازین پیش کند ازبن ملک پاس تو بیخ ستم
هرگز ز چشم دیر نگاهش به ملک دل پیک نظر نیاورد الا پیام ناز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم