افکار

لغت نامه دهخدا

افکار. [ اِ ] ( ع مص ) اندیشه کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اندیشیدن. اعمال نظر و فکرکردن. ( از اقرب الموارد ). تفکیر. ( اقرب الموارد ).
افکار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فِکْر و فَکْر، اندیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). فکرها. اندیشه ها.تصورات. اوهام. تدابیر. ( ناظم الاطباء ) :
خاصه هرشب جمله افکار عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول.مولوی.
افکار. [ اَ ] ( ص ) خسته. مجروح. افگار ( با کاف پارسی ). رجوع به افگار شود. || زَمِن. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). زمین گیر.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ فکر، اندیشه ها.

فرهنگ عمید

= فکْر

فرهنگ فارسی

فکرها، اندیشه ها، جمع فکر
( اسم ) جمع فکر اندیشه ها فکرها .
خسته . مجروح

ویکی واژه

جِ فکر؛ اندیشه‌ها.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب استخاره کن استخاره کن فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت