احماض

لغت نامه دهخدا

احماض. [ اِ ] ( ع مص ) ترش مَزه گردانیدن. ترشانیدن. || احماض ارض ؛ حمض ناک گردیدن زمین. || احماض اِبل ؛ گیاه شور خوردن شتران. || گیاه شور چرانیدن شتر. || شور و ترش شدن. || بازگردانیدن کسی را از کاری. ( منتهی الارب ). || مزاح کردن. خوشمزگی کردن. مزاح و خوش طبعی کردن.لطیفه گفتن : گاه گاه احماضی رفتی. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - از حالی به حال دیگر گشتن . ۲ - شوخی و مزاح کردن . ۳ - از جدیّت به سستی گراییدن .

فرهنگ عمید

مزاح کردن.

ویکی واژه

از حالی به حال دیگر گشتن.
شوخی و مزاح کردن.
از جدیّت به سستی گراییدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال رابطه فال رابطه فال قهوه فال قهوه فال احساس فال احساس