خیکی

لغت نامه دهخدا

خیکی. ( ص نسبی ) منسوب به خیک.آنچه در خیک گذارند و حمل کنند. ( یادداشت مؤلف ).
- آلوخیکی ؛ آلویی که پس از خشک شدن در خیک میریزند و کمی به آن آب میزنند و نگاه می دارند که مرطوب باشد. ( یادداشت مؤلف ).
- پنیر خیکی ؛ نوعی پنیر است که در خیک نگاهداری میشود. ( یادداشت مؤلف ).
- روغن خیکی ؛ روغنی که در خیک نگاهداری میشود. ( یادداشت مؤلف ).
|| در تداول لوطیان ناچیز، پَپِه ، چُلْمَن. ( یادداشت مؤلف ). || قَلب ، غلط. بد. قلابی. نادرست. ناصحیح. ( یادداشت مؤلف ).
- خیکی درآمدن ؛قلابی درآمدن چیزی که گمان صحت به آن میرفت.

فرهنگ معین

(ص نسب . ) ۱ - منسوب به خیک ، در خیک نهاده : پنیر خیکی . ۲ - (کن . ) شخص بسیار چاق .

فرهنگ فارسی

(صفت ) منسوب به خیک : پنیر خیکی ( پنیری که در خیک جا دهند ). یا خیکی بالا آوردن . ( خیکی در آوردن ) کار را خراب کردن افتضاح کردن .

ویکی واژه

منسوب به خیک، در خیک نهاده: پنیر خیکی.
شخص بسیار چاق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان