تاب داشتن

لغت نامه دهخدا

تاب داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) طاقت داشتن. تحمل داشتن :
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت
با گلویش تاب ندارد رباب.ناصرخسرو.اگر سیمرغی اندر دام زلفی
بماند، تاب عصفوری ندارد.سعدی ( طیبات ). || در رنج و درد بودن :
دوش دوراز رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.سعدی.|| تاب داشتن چشم کسی ، کمی حول در چشم او بودن.

فرهنگ معین

(تَ ) (مص ل . ) ۱ - طاقت داشتن ، تحمل داشتن . ۲ - در رنج بودن ، درد داشتن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- طاقت داشتن تحمل داشتن . ۲- در رنج بودن درد داشتن . یا تاب داشتن چشم کسی . کمی حول ( کجی ) در چشم او بودن .

ویکی واژه

طاقت داشتن، تحمل داشتن.
در رنج بودن، درد داشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال زندگی فال زندگی فال انبیا فال انبیا فال احساس فال احساس