زرکند

لغت نامه دهخدا

زرکند. [ زَ ک َ ] ( ن مف مرکب ) زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده :
دین فروشی کنی که تا سازی
بارگی نقره خنگ و زین زرکند.سنائی.ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.سوزنی.فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.خاقانی.رجوع به زرگند شود.

فرهنگ معین

(زَ کَ ) (ص ) چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد.

فرهنگ فارسی

زر آکنده به زر آمیخته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال تک نیت فال تک نیت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تماس فال تماس