تخجم

لغت نامه دهخدا

تخجم. [ ت َ ج ُ / ت َ خ َج ْ ج ُ ] ( ص ) حریص و خداوند شره. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 285 ). رشیدی آرد: بفتحتین و ضم جیم تازی مشدد ؛ حریص و خداوند شره. خاقانی گوید بیت :
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخج و نه زاغ تخجم است.
و له بیت :
پیش دلشان سپهر و انجم
این بوده ورخج و آن تخجم.
و در فرهنگ بفتح اول و سکون دوم و ضم جیم آورده و مصرع خاقانی راچنین نقل کرده : «نه کرکس فرخجه و نه زاغ تخجم است » و بیت دیگر را ملاحظه نکرده - انتهی. صاحب انجمن آرا و آنندراج آرند: بر وزن تحکم ؛ بمعنی حریص وخداوند شره و در فرهنگها، خاصه جهانگیری ، مختلف و غلط آورده اند و عربی است نه پارسی و با حای مهمله صحیح نه به خای معجمه - انتهی. در برهان گوید تخجم بر وزن انجم ؛ بمعنی حریص و خداوند شره باشد. ولی از بیت خاقانی بقرینه فرخج این معنی درست درنمی آید، خاصه که انجم را به صفت آز و شره صفت نکرده اند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(تَ خَ جُّ ) [ ع . ] ( ص . )نامبارک ، نافرخنده .

فرهنگ عمید

۱. نامبارک، شوم.
۲. حریص، آزمند: نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است (خاقانی: ۸۴۳ ).

ویکی واژه

نامبارک، نافرخنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال سنجش فال سنجش فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس