گرایی

لغت نامه دهخدا

گرایی. [ گ َ / گ ِ ] ( حامص ) عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی؛: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. ( کلیله و دمنه ).
- سرگرایی؛:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.نظامی.رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود.

فرهنگ فارسی

در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن: دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی.

جمله سازی با گرایی

نیازاردت کس به توران زمین همان گر گرایی به ماچین و چین
بگویش که گر باژ ایران دهی به فرمان گرایی و گردن نهی
یک حمله دیگر به سلیمان بگراییم کان هدهد پرخون شده منقار درآمد
گذشت عهد جوانی، ز لهو سیر نیی رسید نوبت پیری، به تو به نگرایی
چو قفل خانه به آهستگی گشاده نگردد پی شکستنش آن به که سوی سنگ گرایی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال رابطه فال رابطه فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت