افسون دمیدن
افسون دمیدن. [ اَ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دمیدن کلمات عزایم و سحر :
لب روزگار از غایت صدق
فسون مهر بر رویش دمیده.نصیر همدانی ( ازارمغان آصفی ).بسکه بر من چشم او افسون سودا میدمد
جای ناخن حلقه زنجیرم از پا میدمد.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
( ~. دَ دَ )(مص ل . ) سحر گفتن ، جادو کردن .
دمیدن کلمات عزایم و سحر
سحر گفتن، جادو کردن.