یبیس

لغت نامه دهخدا

یبیس. [ ی َ ] ( ع ص ) گیاه خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || هر گیاه خشک از تره و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). هر نوع گیاه خشک. ( از اقرب الموارد ). || تره ای که بهترین آن خشک شده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || تره ای که چون خشک گردد پراکنده شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
- یبیس الماء؛ خوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عرق. گویند جأت و علیها یبیس الماء؛ یعنی عرق که خشک شده باشد. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال رابطه فال رابطه فال لنورماند فال لنورماند