نقح

لغت نامه دهخدا

نقح. [ ن َ ] ( ع اِ ) ابر سپیدتابستانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ( مص ) بیرون آوردن مغز استخوان را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پوست بازکردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). پوست چوب را کندن. ( از ناظم الاطباء ). پوست جدا کردن از چیزی و خوب آن را از بدش جدا کردن. ( از اقرب الموارد ). پاکیزه کردن تنه درخت را از شاخ ریزه. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پاکیزه کردن شعر و کلام را از لفظ رکیک. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به تنقیح شود.
نقح. [ ن َ ق َ ] ( ع اِ ) ریگ خالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

ریگ خالص.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال امروز فال امروز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال قهوه فال قهوه