منمغ

لغت نامه دهخدا

منمغ. [ م ُ ن َم ْ م َ ] ( ع ص ) رجل منمغالخلق؛ مرد آمیخته خلق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آمیخته. || همنشین. مصاحب. همدم. ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال حافظ فال حافظ فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت