عسلق

لغت نامه دهخدا

عسلق. [ ع َ ل َ / ع َ س َل ْ ل َ / ع ِ ل ِ ] ( ع اِ ) سراب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گرگ. ( منتهی الارب ). ذئب. ( اقرب الموارد ). || شیر بیشه. || هر درنده شکاری. ( منتهی الارب ). هر سَبُعی که بر صید و شکار جرأت کند. ( از اقرب الموارد ). || شترمرغ نر. || روباه. ( منتهی الارب ). ثعلب. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بدسرشت و زشت. ( منتهی الارب ). زشت آفرینش. ( از اقرب الموارد ). || چست و چالاک. ( منتهی الارب ). خفیف. ( اقرب الموارد ). || درازگردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُسالق. و رجوع به عُسالق شود. ج، عَسالق. ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب فال لنورماند فال لنورماند فال تخمین زمان فال تخمین زمان