خفع

لغت نامه دهخدا

خفع. [ خ َ ] ( ع مص ) سر برگشتن. || افتادن از گرسنگی و جز آن. || زدن بشمشیر. منه: خفعه بالسیف. || سوختن جگر از گرسنگی. این صیغه بصورت مجهول استعمال میشود. || جنبیدن پرده و جامه آویخته. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه: خفع الستر و الثوب المعلق فی الهواء خفعاً و خفعاناً. || مسترخی گردیدن مفاصل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه: خفعت المفاصل.
خفع. [ خ َ ف َ ] ( ع اِ ) استرخای مفاصل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ فارسی

استرخای مفاصل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاب یعنی چه؟
فاب یعنی چه؟
نمایان یعنی چه؟
نمایان یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز