جذ

لغت نامه دهخدا

جذ. [ ج َذذ ] ( ع اِ ) پاره ای از هرچیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج، اَجذاذ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص )شتابی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بسرعت رفتن. ( آنندراج ). شتاب کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). در امثال سائره عرب در باره کسی که بدروغ سوگند یاد کند چنین آمده: جذها جذَّالعْیرِ الصلیانة؛ اراد انه اسرع الیها. ( از اقرب الموارد ). || از بیخ و بن برکندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ازبیخ بریدن. ( آنندراج ). از ریشه کندن و بریدن. ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). و منه الحدیث انه قال یوم حنین: جُذّوهم جَذّا. ( از اقرب الموارد ). || پاره کردن. ( منتهی الارب ). بریدن. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن عادل ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || شکستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || چیدن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پاره از هر چیز یا بسرعت رفتن یا پاره کردن بریدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امل
امل
احتساب
احتساب
کس ننه
کس ننه
بی عرزه
بی عرزه