بیخسته

کلمه‌ی «بیخسته» در فارسی واژه‌ای کهن و ادبی است و در لغت‌نامه‌های معتبر به معنای «درمانده»، «عاجز شده» و «بینوا» آمده است. این واژه معمولاً برای توصیف حالتی از ضعف، ناتوانی یا گرفتاری جسمی و روحی به کار می‌رود. در متون ادبی و شعر فارسی، «بیخسته» گاه مترادف با «دلشکسته» یا «غم‌زده» است و برای بیان اندوه و رنج انسانی استفاده می‌شود. همچنین در منابع قدیمی، این واژه معنای «اسیر و گرفتار» نیز دارد، که نشان از وضعیت بی‌اختیاری و دربند بودن دارد. در برخی متون، «بیخسته» به معنی «بی‌نصیب» یا «بی‌چاره» نیز آمده است و بیشتر برای بیان حالت انسانی در برابر ناملایمات روزگار به کار می‌رود. از نظر ساخت، این کلمه از ترکیب «بی‌» و «خسته» پدید آمده است، اما معنای آن با ترکیب معمولی این دو واژه متفاوت است و به مفهوم «عاجز و ناتوان» اشاره دارد، نه «نخسته». کاربرد این واژه امروز بسیار کم است و بیشتر در شعرهای کهن و زبان ادبی دیده می‌شود.

لغت نامه دهخدا

بیخسته. [ ب َ / ب ِ خ َ / خ ُ ت َ/ ت ِ ] ( ن مف ) درمانده و عاجزشده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( اوبهی ). درمانده. ( شرفنامه منیری ):
دلخسته و مجروحم و بیخسته و گمراه
نالان به سفیده دم گریان به سحرگاه.( از اوبهی ).|| محبوس و بندی. ( برهان ) ( آنندراج ). برده و اسیر. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ). رجوع به پیخستن و پی خسته شود. || بی نوا. ( ناظم الاطباء ). بدبخت. بینوا. ( اشتینگاس ). || بی نصیب. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).

فرهنگ فارسی

درمانده و عاجز شده ٠ درمانده ٠ یا محبوس و بندی ٠