اکماخ

لغت نامه دهخدا

اکماخ. [ اِ ] ( ع مص ) بزرگ منشی نمودن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || متکبرانه نشستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). جلوس المتعظم. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) تکبر و غرور. ( آنندراج ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چوخ
چوخ
دقت
دقت
مکان
مکان
لطیف
لطیف