انجراد

لغت نامه دهخدا

انجراد. [ اِ ج ِ ] ( ع مص ) برهنه گردیدن. || دراز گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || انجرد فی السیر؛ ای مضی فیه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گذشتن درسیر. ( یادداشت مؤلف ). بگذشتن در رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || کوتاه و تنک موی شدن. ( آنندراج ). کوتاه و تنک موی گردیدن اسب. || دراز و طویل گشتن سیل. || سوده گردیدن جامه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). کهنه شدن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

برهنه گردیدن. دراز گردیدن. گذشتن در سیر. کهنه شدن جامه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مغیلان یعنی چه؟
مغیلان یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز