کنکاج

لغت نامه دهخدا

کنکاج. [ ک ِ / ک َ ] ( ترکی - مغولی، اِ ) کنگاج. کنگاش. ( فرهنگ فارسی معین )( ناظم الاطباء ). رجوع به کنگاج و ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) شور مشورت.

جمله سازی با کنکاج

و گرت مصلحتی نیست کسی مانع نیست اختیارِ همه کنکاج صوابت دارد
گفتا که کنون ای چرخ پشتم ز الم بشکست هان برکه گذارم دل یا با که کنم کنکاج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال فرشتگان فال فرشتگان فال انبیا فال انبیا فال انگلیسی فال انگلیسی