عمار بجلی

لغت نامه دهخدا

عمار بجلی. [ ع َم ْ ما رِ ب َ ] ( اِخ ) ابن معاویه دُهنی بجلی، مکنی به ابومعاویة. رجوع به عمار دهنی شود.

فرهنگ فارسی

ابن معاویه دهنی بجلی مکنی به ابو معاویه

جمله سازی با عمار بجلی

به عمار خبر داد كه گروه ستمگر او را مى كشند (و عمار به دست سپاه شام در جنگ صفينبه شهادت رسيد.)
ابو موسى گفت: پس گفته عمار را چه مى كنى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بهوى فرمود: كافى است كه دستهاى خود را به زمين بزنى...
حد قدم مپرس که هرگز نیامده است در کوچهٔ حدوث عماری کبریا
شبروی گه در فلک می کرد بر خیل ملک رهروی گه در زمین با بوذر و عمار داشت
عروس گل ز عماری جمال بنماید به ناز جلوه‌کنان عزم جویبار کند
عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضهشود حتما حق وارد شد آنها را اختيار خواهد كرد (همان: ج 1، صفحه 66)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال فرشتگان فال فرشتگان فال زندگی فال زندگی فال درخت فال درخت