ترپسی کور
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ترپسی کور
لیک در صحبت ز چه بیرون کشی هر دمی صد کور اگر داناوشی
کاه اگر کوه شود سر بفلک بر نزند ورسها کور شود نور قمر کم نشود
گوئی نتوانم که ببینم بازش «تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
دیده چون از نور رویت دور شد تیره گشت و تار گشت و کور شد
بوالهوس لاف محبت زد و آزار کشید کور دل صورت آیینه به دیوار کشید
من ار چشمم بدین غایت بُوَد شور همانا سازدش چشمآفرین کور