بابا نصیبی شاعر و سخنور ایرانی در سدهٔ نهم هجری است. زادگاه او در استان گیلان بود، اما در شهر تبریز سکونت داشت و از راه حلوافروشی امرار معاش میکرد. وی با اشعار شیرین و سخنان دلنشین خود، توجه بسیاری از مردم را جلب کرد و توانست دلهای مختلفی را با کلام نغز و پرمحتوی خود مسحور نماید. با وساطت و معرفی بابا فغانی شیرازی، شاعر نامدار همعصرش، بابا نَصیبی به دربار سلطان یعقوب ترکمان راه یافت و توانست به مقام مصاحبت و منادمت این پادشاه صفوی دست پیدا کند. این موقعیت، جایگاه اجتماعی و ادبی او را ارتقا بخشید و باعث شد تا در محافل ادیبانه و درباری از وی به نیکی یاد شود. سرانجام، بابا نَصیبی در همان شهر تبریز دیده از جهان فروبست و به دیار باقی شتافت. از او بهعنوان یکی از سخنوران برجستهٔ خطهٔ گیلان یاد میشود و اشعاری که از وی به جا مانده، گواهی بر مهارتش در هنر شاعری و لطافت طبع اوست.
بابا نصیبی
لغت نامه دهخدا
وقت کشتن دامن قاتل بدست آمد مرا
آخر عمرآرزوی دل بدست آمد مرا.
شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب.
همین وفای توام بس که گفته ای به رقیب
که هیچکس به وفاداری فلانی نیست.
آزرده دلی دیدم و جانم ز گمان سوخت
کازرده مباداکه ز آزار تو باشد.
شبها تو خفته من بدعا کز تو دور باد
آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند.
خوش آنکه دورافتاده ای ناگه به یار خود رسد
دستی که بر سر میزند بر گردن یار آورد.دل پیش تو و دیده بسوی دگرانم
تا خلق نگویند بسویت نگرانم.جمعی متزلزل که مبادا روی از بزم
خلقی به سر ره که کی از خانه برآئی.بسیار میل وصل مکن زانکه این شراب
مستی زیاد بخشد اگر کم خورد کسی.( آتشکده آذر چ هند ص 154 [ نمره اصل ] ).
فرهنگ فارسی
جمله سازی با بابا نصیبی
تا خیمه زد گل در چمن حسرت نصیبی کو چو من نه بهره از شاخ سمن، نه قسمت از گل چیدنم
داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم وز تو به جز غم تو نصیبی دگر ندارم
هر برگ گل رسد به نوایی ز خوان صبح ای دل تو هم بگیر نصیبی، چه مردهای؟!