گمانی اوردن

لغت نامه دهخدا

( گمانی آوردن ) گمانی آوردن. [ گ ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) گمان آوردن. شک کردن. تصور. تصور بد کردن. خیال بد صورت بستن:
نگر تا در دلت ناری گمانی
که کوشی با قضای آسمانی.( ویس و رامین ).

فرهنگ فارسی

( گمانی آوردن ) گمان آوردن. شک کردن. تصور. تصور بد کردن.

جمله سازی با گمانی اوردن

گمانی چنان برد سالار چین که گردان وی ساختند آن کمین
چو دیدم من این صفه های عجایب یقین شد مرا صورت هر گمانی
گمانی برم زانک پیران کنون دواند سوی شاه ترکان هیون
گمانی چنان برد کان ماه روی ز مهر دل آمد بدیدار اوی
نه چندان به عشاق الفت نه دوری نه پر ساده لوحی نه پر بد گمانی
گمانی چنان برد کو رستم‌ست بدانست کز تخمهٔ نیرم‌ست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی
فمبوی
کس شعر
کس شعر
گرایش
گرایش
فال امروز
فال امروز