گردن گلابی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با گردن گلابی
حوران بهشتی که ندارند گلابی بر خویش فشانند گداز نفس ما
یقین دانم که نبود شاه خواهان که گل گردد گلابی در سپاهان
گلابی پاش بر دلق وجودم چو گل آغشته پود و تار او کن
بازآ که گلابی دو چشمم بی روی تو از گلاب خالی ست
مگر داری ز سوز عشق تابی که میریزد ز گلبرگت گلابی
سهی سرو از دو نرگس ژاله انگیخت گلابی چند بر برگ سمن ریخت