چهار دندانه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با چهار دندانه
درگذر از کشتن صائب که صید ناتوان تیغ را دندانه از پهلوی لاغر میکند
چون شانه کلید سر مویی نتوان شد تا سینهٔ چاکت همه دندانه نباشد
بیاض تیغ تو آیینه جمال و ظفر زبان کلک تو دندانه کلید رجاست
شمع نه دندانه گردد از شکن آخر در تنم آسیب تب همان شکن آورد
قفل درنشاط و سرورست قاف عقل دندانه کلید بهشت است شین عشق
پیکر ما میکند شمشیر را دندانهدار در لباس از جوهر ذاتی زره پوشیم ما