چامه گوئی

لغت نامه دهخدا

چامه گوئی. [ م َ / م ِ ] ( حامص مرکب ) چامه سرائی. سخن سرائی. شاعری. شعرگوئی. گفتن سخن منظوم و کلام موزون ومقفی. || سرایندگی. آوازه خوانی. خوانندگی شعر و غزل با آواز. خواندن شعر و تصنیف و سرود به آهنگ و در دستگاه موسیقی. و رجوع به چامه سرائی شود.

فرهنگ فارسی

چامه سرائی. سخن سرائی. شاعری. شعر گوئی. گفتن سخن منظوم و کلام موزون و مقفی.

جمله سازی با چامه گوئی

نفس گه بیت نمیگفت و گهی چامه گر نمیخواند کسی دفتر و دیوانش
تا بر پر فرشته ز آن حبر و آن قلم در مدح اردشیرکنم چامه‌ای رقم
چنین گفت کآمد هژبری به دام ابا چامه و رود و پر کرده جام
شاها جیحون کهینه چامه نگارم کز فر تو مهر گشته حاجب بارم
به آیین نوا این چامه خوانند که:«فایز رفت ملحق شد به یاران»
راد میرا به همه عید ترا عرضه دهم چامه‌ای لفظ همه طیّب و معنی اَطیَب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت