پنبه فرخمیدن

لغت نامه دهخدا

پنبه فرخمیدن. [ پَم ْ ب َ / ب ِف َ رَ دَ ] ( مص مرکب ) پنبه فلخیدن. پنبه فخمیدن. بیرون کردن پنبه از پنبه دانه. حلج. حلاجت. حلاجی کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف. ۲- پر کردن پنبه در چیزی.

جمله سازی با پنبه فرخمیدن

ای جبه بدستوری من مینهمت پنبه من مینهمت پنبه ایجبه بدستوری
شکسته شیشه ی افلاک، سنگش ستاره پنبه ی داغ پلنگش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ملکا
ملکا
اشتراک
اشتراک
متعبد
متعبد
الکن
الکن