گفتم که دلم گفت پریشان باشد ویران زبرای چه برین سان باشد
من اگر بتخانه ویران کردمی کی تن خود را چنین پروردمی
دلم چون جای عشق تست او را بگو تا جای خود ویران ندارد
این جهان ویران شدی اندر زمان حرصها بیرون شدی از مردمان
کنج دل گنجخانهٔ عشق است خانه بی گنج کُنج ویران است
هر آبادی از غم او ویرانی است هر دانایی در ره او نادانی است