مضی ما مضی

لغت نامه دهخدا

مضی ما مضی. [ م َ ضا م َ ضا ] ( ع جمله فعلیه ) گذشت آنچه گذشت. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گذشته گذشت: معهذا مضی ما مضی اگربارو خراب کند و خندق بینبارد... ( تاریخ رشیدی ). اگر باز نیت صحیح کند و بخدمت استقبال قیام نماید درس مضی ما مضی بر جرایم او خوانیم. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

( جمله فعلی ) گذشت آنچه گذشت گذشته گذشت.

جمله سازی با مضی ما مضی

چند کردم مدح قوم ما مضی قصد من زانها تو بودی ز اقتضا
هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا
و ان کنت فی الدنیا بغیرک افرح ذالعام مضی ولیت شعری
ما مضی مات و المؤمل غیب نیست جز نقد وقتش اندر جیب
ما مضی را کن تلافی پاره ای بهر این طفلک بفرما چاره ای
کو نشان عشق و ایثار و رضا گر درستست آنچ گفتی ما مضی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
زه یعنی چه؟
زه یعنی چه؟
پایان یعنی چه؟
پایان یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز