شنیدمت که به حسنی فزون ز ماه چو دیدم بسی فزونتری ای ماهرخ از آنچه شنیدم
دو روز بعد خانواده خدا دوست در مطب بودند پزشك جوان وقتى دهان ماهرخ را باز كرد وبه وارسى دندان هايش پرداخت، لبخندى از رضايت بر لب نشاند و گفت:
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
آن دلبر ماهرخ، که جانان منست بر من به عزیزی چو دل و جان منست
پزشك جوان، با خوشرويى تمام از آنها استقبال كرد و پس ازمعاينه دهان ماهرخ. بااطمينان گفت:
در اين گير و دار عموى ماهرخ ناگهان به ياد دكتر جوانى افتاد كه به تازگى در مطبتازه تاسيس خود شروع به كار كرده بود.