لاقط العظم

لغت نامه دهخدا

لاقطالعظم. [ ق ِ طُل ْ ع َ] ( ع اِ مرکب ) سنگی زرد خشن اللمس است، از بلخ خیزد،چون بر استخوان نهند بدو فرو رود. ( نزهةالقلوب. ).

فرهنگ فارسی

سنگی زرد خشن اللمس است از بلخ خیزد چون بر استخوان نهند بدو فرو رود

جمله سازی با لاقط العظم

گفت: پروردگارا! استخوانهاى من كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است سستىگرفته (قال رب انى وهن العظم منى ).
3 مؤ من، هرگز از رحمت خدا ماءيوس نمى شود. (زكريّا در پيرى از خداوند فرزند مى خواهد) (ربّ انّى وهن العظم... لم اكن بدعائك ربّ شقيّا)
663- الغيبة، شيخ طوسى، ص 203؛ درباره فلسفه غيبت ر. ك: مجله حوزه، ش 71- 70، ويژه بقية الله العظم، ص 353 - 382؛ سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص669 - 672.
7 با اينكه خداوند حاجات انسان را مى داند، امّا در دعا و ناله، بركاتى مانند آرامش روحى، تواضع و عبوديّت دعاكننده و مدح و ستايش خداوند نهفته است. (انّى وهن العظم... هب لى من لدنك وليّا)
2 پايه ى بدن آدمى استخوان است و ضعف استخوان، ضعف تمام بدن را به دنبال دارد. (وهن العظم )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاب
فاب
فاک
فاک
ستارگان
ستارگان
بلاوجه
بلاوجه