فسار اهخته

لغت نامه دهخدا

( فسارآهخته ) فسارآهخته. [ف َ / ف ِ هَِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) افسارگسسته. بی بندوبار. دهنه سرخود. ( یادداشت بخط مؤلف ):
کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت
ترا دیدم به برنائی فسارآهخته و لانه ( ! ).کسائی.

فرهنگ فارسی

( فسار آهخته ) افسار گسسته. بی بند و بار

جمله سازی با فسار اهخته

💡 تو که نادانی شاید که فسار خر خویش به یکی دیگر بیچاره و نادان ندهی؟

💡 که بود تا فسار بسر داشت رخش من بادی رونده شد چو مر او را لگام‌کرد

💡 دل را کمند زلفت از من کشان ببرده در پیچ عنبرینت آن را فسار کرده

💡 ای به امر و نهی‌ کرده بر سر گیتی فسار کرد عزرائیل ناگه بر سر عمرت لگام

💡 ور نه خود دست کفایت ز آستین کبریا جون برون یازد کند در کام او چون خر فسار

💡 کیست آن ستوده برده برون از فسار سر وان آدمی که کرد بر او افتخار خر

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
یوخ یعنی چه؟
یوخ یعنی چه؟
سایکو یعنی چه؟
سایکو یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز