غنچه خندی

لغت نامه دهخدا

غنچه خندی. [ غ ُ چ َ/ چ ِ خ َ ] ( حامص مرکب ) خندیدن غنچه وار:
زهر برگ گل غنچه خندی کنم
به تحسینش گل دسته بندی کنم.نورالدین ظهوری ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

خندیدن مانند غنچه غنچه وار خندیدن.

جمله سازی با غنچه خندی

دیدهایم این گل و مل بر ورق غنچه و تاک گشته یکدم همگی شنبه و آدینهٔ ما
جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک می‌ریزد محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک می‌ریزد
گلخانه زندگى در فضاى سالم و نشاطآور (عفت ) شاهد شكوفايى غنچه هاى معنوى وعطرآگين اعتماد زن و مرد به يكديگر خواهد بود.
مضارب گلریز و غنچه و... جزو مضراب‌های تنبور محسوب نمی‌شوند و غیررسمی هستند.
بسکه زین بزم ‌کدورت در فشار کلفتم غنچه‌وارم برنمی‌آید ز موج خون نفس
کدامین غنچه را امشب دگر بند قبا بازست که خوش بوی گل از تحریک موج باد می‌آید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال قهوه فال قهوه فال مکعب فال مکعب فال رابطه فال رابطه