غریب شاهی

لغت نامه دهخدا

غریب شاهی. [ غ َ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سارودئیه سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه قرار دارد. سکنه آن پنج تن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در ۱۵ هزار گزی جنوب خاوری ساردوئیه سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه قرار دارد

جمله سازی با غریب شاهی

بر عزم خانه جنس غریبی ببار بست آمد به حضرت تو که گیرد خط امان
اشارت کرد خوبان را که پویند غریبان را خبرها باز جویند
بر گرد ارغوان کمر سیم کرده چست نخل غریب بهر دل خلق بسته‌ای
بالین مرا منت غمخواری نیست بر غربت من شام غریبان گرید
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟
از معنی غریب نو آئین رفیق هست در گوش‌ها چو حرف وفا شعر من غریب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
زورق
زورق
متعبد
متعبد
ضمیمه
ضمیمه
جام
جام