علی حالی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با علی حالی
عذابی، دیده از ره بر وی انداخت بلای دیگرش حالی برانداخت
مال و ملک و سیم و زر بودش بسی برد ازو در یک ندب حالی کسی
با ما دمی نسازد وصلت به هیچ حالی بیچاره آن که یاری ناسازگار دارد
آهن سمی که گر به مثل بگذرد به کوه حالی ز زخم سم فکند در تزلزلش
و را خلوت مقامی گشت و حالی در آنجا نیست غیریرا مجالی