صحرای قنبراباد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با صحرای قنبراباد
از سموم آتش قهر تو در صحرای چین خون دل می جوشد اندر ناف آهو دم به دم
به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد
غم آواره صحرای طلب منظورست ور نه گلبانگ جرس بر دل محمل بارست
تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام صحرای محشری است سیه پوش سینه ام
امشب از داغ جگر لاله چراغان دارد به هواداری گل دامن صحرای تو را