صحت مند

لغت نامه دهخدا

صحت مند. [ ص ِح ْ ح َ م َ] ( ص مرکب ) صحیح المزاج. تندرست. رجوع به صحت شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) تندرست صحیح المزج.

جمله سازی با صحت مند

نصرت دین و دوام نعمت و امن جهان صحت نفس و بقای مهتر نیکو خصال
صحت و دولت ملازم گشته اندت لاجرم خلق را دار الشفائی ملک را دار الامان
صحت و وجه معاش و همه اسباب بکام ناسپاسی مکن انصاف بده اینت نه بس
سحرگه سوی ما بویی اگر زآن دلستان آید چو صحت سوی بیماران و سوی مرده جان آید
و بخش انتانی آن در شفاخانه انتانی مربوط وزارت صحت عامه قرار دارد.
مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب