لغت نامه دهخدا
صافی طویت. [ طَ وی ی َ ] ( ص مرکب ) پاک نهاد. پاکیزه ضمیر: آن خسرو صافی طویت امیر یار احمد اصفهانی را به تفویض منصب وکالت سرافراز گردانید. ( حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352 ).
صافی طویت. [ طَ وی ی َ ] ( ص مرکب ) پاک نهاد. پاکیزه ضمیر: آن خسرو صافی طویت امیر یار احمد اصفهانی را به تفویض منصب وکالت سرافراز گردانید. ( حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352 ).
پاک نهاد پاک ضمیر
💡 در دل صافی توان دیدن عیان آنچه پنهان است از خلق جهان
💡 از تأمل می شود گفتار صائب بی گره باده ناصاف را صافی چکیدن می کند
💡 جویبار از صافی سرچشمه میگیرد صفا میشود حسن نکویان شرمگین از چشم پاک
💡 ز رأی روشن و از طبع صافی تو کنند اگر کنند به حق امتحان آتش و آب
💡 لاله بشکفت و باده صافی شد ساقیا خیز و جام باده بیار
💡 خوش آن که پیام ارجعی گوش کند زان بادهٔ صافی، قدحی نوش کند