سپید مور

لغت نامه دهخدا

سپیدمور. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) سرفه. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به سرفه شود.

فرهنگ فارسی

سرفه

جمله سازی با سپید مور

چون چشمهٔ خورشید سرینش به سپیدی بس ناچخ الماس‌که می‌زد به بصر بر
زبهرخدمت خاص این سپید را بپذیر برای راحت عام آن سیاه رابگزین
برگکی، روستایی از توابع بخش همایجان شهرستان سپیدان در استان فارس ایران است.
عمری هوای زلف تو پختیم و عاقبت کردیم موی خویش درین آرزو سپید
دبیر شاداب (سپیدان)، روستایی از توابع بخش همایجان شهرستان سپیدان در استان فارس ایران است.
موئی بغفلت از در تو گر سپید شد آورده ام رخ سیه اینک باعتذار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خفن
خفن
افتراق
افتراق
مجال
مجال
دارک
دارک