رعشه ناک

لغت نامه دهخدا

رعشه ناک. [ رَ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) لرزان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ):
دوش کز موج سرشکم آسمان پرهاله بود
می به دست رعشه ناکم شعله جواله بود.فطرت ( از آنندراج ).|| شبیه به لرزه. ( ناظم الاطباء ). || آنچه تولید رعشه کند. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ارزان. ۲ - آنچه تولید رعشه کند.

جمله سازی با رعشه ناک

حكم بن ابى العاص از روى مسخره راه رفتن حضرت را تقليد مى كرد، حضرت فرمود:همين گونه باش ! و او پيوسته به حال رعشه بود تا مرد.
دست مخمورانه‌ای از ناز بردوشم فکند کامشب از دهشت به دست رعشه دوشم هنوز
در همسايگى ما (دخترى به مرض رعشه مبتلا شد) نزد هر دكتر و طبيبى او را بردند،نتيجه اى نگرفتند. يعنى: دكترها تشخيص مرض ندادند.
درین خمار به فریاد ما رس! ای ساقی که غیر رعشه کسی دست ما نمی‌گیرد
دل بیتاب هم زان چشم می پوشد نظر صائب اگر مخمور دست رعشه دار از جام بردارد
از عزیزیهای غربت دل نمی گیرد قرار آب در صلب گهر بی رعشه سیماب نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
الکن یعنی چه؟
الکن یعنی چه؟
پیشنهاد یعنی چه؟
پیشنهاد یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز