لغت نامه دهخدا
راق براق. [ ب ِ ] ( اِ مرکب ) هر دَرِ تمام گشوده. ( لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ). || کنایه از ازاله بکارت دوشیزگان. ( لغت محلی شوشتر ).
راق براق. [ ب ِ ] ( اِ مرکب ) هر دَرِ تمام گشوده. ( لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ). || کنایه از ازاله بکارت دوشیزگان. ( لغت محلی شوشتر ).
هر در تمام گشوده. یا کنایه از ازاله بکارت دوشیزگان.
💡 ور سپاهی گاه مرکب کن گرو گاهی براق چون فتد کاری به دشمن جان بده عذری میار
💡 زیر زین داری براق آخر چه خسبی در گلیم زیر ران داری نجیب ؟ آخر چه پایی در عطن
💡 چون به حکم آیند و تمکین خاک تنشان خوابگاه چون براق عزم در زین آسمان میدانشان
💡 «مرغ رخ» در کنار عَلَم استفاده میشود، همان براق است که در شب معراج مرکوب پیامبر بودهاست.
💡 براق من پر روح القدس ز حرص و زحرس فتاد در سرم افکند در ره. ها دور
💡 تبریز رو دلا و ز شمس حق این بپرس تا بر براق سر معانی شوی سوار