ذوی الحاجات

لغت نامه دهخدا

ذوی الحاجات. [ ذَ وِل ْ ] ( ع ص مرکب، اِ مرکب ) نیازمندان. حاجتمندان. ارباب حاجت. نیازومندان. حاجتومندان.

فرهنگ فارسی

حاجتمندان نیازمندان
نیازمندان.

جمله سازی با ذوی الحاجات

در بندى مرحوم ذكر كرده است كه در نزد حضرت صادق عليه السلام شخصى ازاصحابش بود، پس زمانى كه شب داخل شد و نماز واجبى را ادا كردند، طعامتناول نمودند، بعد از آن، آن شخص خوايد، و حضرتمشغول عبادات و مناجات با قاضى الحاجات گرديد. تا طلوع صبح صادق حضرت هيچنخوابيد، چون صبح شد، آن شخص بيدار شد عرض كرد:
277- مفاتيح الحاجات، ص 58 - 59 بهنقل از اللئالى، ملا محسن فيض، تاليف حجه الاسلام و المسلمين سيد محمد رضا حسينىغياثى، نشر طلا، چاپ سوم 1377
محدّث قمى مى نويسد: در عبادت و دعا و مناجات با قاضى الحاجات ونوافل و اوراد، حكايات بسيار از آن جناب نقل شده است.)(40)
مردى از قبيله ((بنى دارم )) تيرى به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آنتير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست. پس تير رابيرون كشيد و هردو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمانانداخت و اين مناجات را به درگاه قاضى الحاجات، مَرْهَمدل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت بهفرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال فنجان فال فنجان فال اعداد فال اعداد فال انبیا فال انبیا