ذهنیگرایی در فلسفهٔ اخلاق، نظریهای است که گزارههای اخلاقی را نه بازتابدهندهٔ واقعیتی عینی، بلکه بیانگر احساسات، عواطف یا طرز فکر گوینده یا جامعه میداند. بر پایهٔ این دیدگاه، احکامی مانند این کار خوب است یا آن رفتار نادرست است، صرفاً بیانکنندهٔ واکنشهای روانیای چون پسند، نفرت، تحسین یا عدم تصویب هستند و از این رو، فاقد ارزش صدق و کذب به معنای عینی آن میباشند. در نتیجه، ذهنیگرایی در زمرهٔ نظریههای فرااخلاق قرار میگیرد که به تحلیل ماهیت و معنای مفاهیم اخلاقی میپردازد، نه به ارائهٔ معیارهای هنجاری برای خوب و بد.
این نظریه به چند شاخه قابل تقسیم است که بر اساس مخاطب یا منبع احساس مطرح میشوند. در یک شکل، گزارهٔ اخلاقی تنها بیانگر احساس شخص گوینده است، حال آنکه در اشکال دیگر، ممکن است بیانگر احساسات یا باورهای جامعهٔ گوینده، گروهی خاص یا حتی اکثریت مردم باشد. برای نمونه، عبارت عدالت نیک است میتواند به این معنا باشد که «من عدالت را میپسندم، جامعهٔ من عدالت را تأیید میکند یا اکثریت مردم به عدالت علاقه دارند. در تمام این موارد، محمولات اخلاقی مانند نیک بودن، وابسته به وجود ناظران یا عاملانی است که دارای احساسات و واکنشهای خاص هستند.
در مقابل نظریههای غیرشناختی که گزارههای اخلاقی را اصلاً قضیه نمیدانند، ذهنیگرایی کلاسیک که دیوید هیوم از برجستهترین چهرههای آن است احکام اخلاقی را همچنان قضایایی دربارهٔ احساسات و عواطف انسانها میشمارد. به بیان هیوم، وقتی عملی را فضیلت میخوانیم، در واقع گزارش میدهیم که آن عمل احساسی از تصویب و موافقت در ما برانگیخته است. این رویکرد، اخلاق را از قلمرو استدلال عقلانی خارج کرده و آن را بر پایهای از تجربههای روانشناختی و جامعهشناختی استوار میسازد.