دست الائیدن

لغت نامه دهخدا

( دست آلائیدن ) دست آلائیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) آلوده کردن دست:
خون سعدی کم از آنست که دست آلائی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش.سعدی.بخدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آنقدر ندارم که تو دست آلائی.سعدی.گر سر برود قطعاً در پای نگارینش
سهل است ولی ترسم کو دست نیالاید.سعدی. || دست زدن:
چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست.نظامی.

فرهنگ فارسی

( دست آلائیدن ) آلوده کردن دست

جمله سازی با دست الائیدن

پسِ مهدِ مَلِک سر‌مست می‌شد کسی کان فتنه دید از دست می‌شد
بر فرق روزگار تویی تاج ملک بخش در دست تاج ملک شهنشاه روزگار
نمی شود به سر از همدمی دمی آن را که اندکی به گریبانِ عقل دست رسی ست
شد چو شب روزم سیاه از دست تو آه از دست تو آه از دست تو
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ